روباه های گروه پرسیدند کی.رت را چی شد ؟
چون روباه هانسلی مکار میباشند ، گفت خودم قطع اش کردم
گفتند چرا کو.سخولی مگر؟ خواجه شده ای کو.نی.
روباه گفت نخیر ، حالا خوب آزاد و سبک احساس راحتی می کنم وقتی راه میروم فکر می کنم که دارم پرواز می کنم
یک روباه دیگر که بسیار کو.سمغز بود و عقلش داخل کو.نش نهفته بود رفت کی.ر خود را قطع کرد و درد شدیدی داشت و کو.نش پاره شده بود. رفت نزد روباه اولی و گفت برادر تو که گفته بودی که سبک شده ام و احساس راحتی میکنم من که بسیار درد دارم
گفت صدایش را درنیاور اگر نه تمام روز روباه های دیگر به ما میخندند
هر لحظه خوشی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود وگر نه تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرارخواهیم گرفت.
همان بود که تعداد کی.ر بریده ها آنقدر زیاد شد که بعدا به روباه های کی.ر دار می خندیدند
وقتی در یک جامعه افراد مفسد زیاد میشود
آنگاه به افراد باشرف و باعزت میخندند.
و گاهی هم آن ها را دیوانه میگویند!
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت